ما سائل لطف فراوان خدیجه
از کودکی خوردیم از نان خدیجه
در راه دین داده همه دار و ندارش
اسلام شد مدیون احسان خدیجه
خرج مسلمانی ما هستی او شد
پس هر چه ما داریم قربان خدیجه
در راه اهل بیت هر کس خرج کرده
فردای محشر هست مهمان خدیجه
جور دگر شد دستگیر ما پیمبر
هر جا قسم خوردیم بر جان خدیجه
شکر خدا هستیم امشب روضه خوانش
شکر خدا هستیم گریان خدیجه
دلشوره دارد یاد فرداهای زهرا
ابر بهاری گشت چشمان خدیجه
انگار دیده آتش و دیوار و در را
غم های زهرا برده سامان خدیجه
ای وای از روزی که با پهلوی زخمی
زهرا شود در عرش مهمان خدیجه
**
نیمه شبی در خانه خولی نامرد
صد پاره می گردد گریبان خدیجه
رحیمیان
من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم
دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد
تشنه به یاد خشکیِ لب ها گریستم
عباس و بچه های علی نذرِ موی تو
کردم فدای تو همه دنیا گریستم
دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام
از این که تو شدی تک و تنها گریستم
باور نمی کنم به سر او عمود خورد
بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم
رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت
با بستن سرش سر نی ها گریستم
از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود
با گریه های غیرت سقا گریستم
در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب
باران شدم برای تو آقا گریستم
بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی
از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی
ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی
من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی
پیداست در نگات که با نیت آمدی
اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی
باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست
جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست
رزق تمام شهر فقط از دعای ماست
خلق تمام عالم و آدم برای ماست
این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است
اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است
این خانه را به غیر صفا پر نمی کند
دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند
سجاده را به غیر دعا پر نمی کند
هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند
از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب
کرده تو را به همسری خویش انتخاب
گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم
ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم
با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم
زین پس تو را به واژۀ مادر صدا کنیم
تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی
در حق ما شکسته دلان مادری کنی
قطعاً شنیده ای که پَر مادرم شکست
شاخه به شاخه برگ و بر مادرم شکست
در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست
از ظلم و کینه ها کمر مادرم شکست
از آن به بعد بود پرش درد می گرفت
می خواست پا شود کمرش درد می گرفت
اما نترس شعله به این در نمی زنند
دیگر به خانه سرزده ها سر نمی زنند
سیلی به روی فاطمه دیگر نمی زنند
هرگز تو را مقابل حیدر نمی زنند
اینجا که آمدی به همه نور عین باش
فکر مرا نکن تو به فکر حسین باش
اینجا هنوز هم پرِ عطر کوثر است
چشم حسن برادر من خیره بر در است
اشک حسین روز و شب از داغ مادر است
این حرف آخری ز بقیه مهم تر است
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
یا که به حق فاطمه بازوی خود مگیر
در آن شبی که بار سفر بست مادرم
من را صدا زد و نفسی گفت: دخترم
جان تو و حسین،گل سرخ بی سرم
من مانده بودم و غم و درد برادرم
از آن به بعد مادر این سر جدا شدم
کم کم فراهم سفر کربلا شدم
حرف از کسی شد آنکه به ما یار می شود
در این مسیر مونس و غمخوار می شود
در کربلا هر آینه کرار می شود
می آید و به لشگر علمدار می شود
تو آمدی که ماه شب تار ما شوی
مادر برای میر و علمدار ما شوی
حتما به او بگو غم این نور عین را
از داغ مادرم همه دم شور و شین را
غم های مانده بر جگر عالمین را
اسرار عشق و واژه ذخر الحسین را
حتماَ به او بگو که امید برادر است
مشکی به او بده و بگو آب آور است
حتماَ بگو قضیۀ آن مشک پاره را
حتماَ بگو قضیۀ آن شیر خواره را
افتادن بدون پر آن سواره را
سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را
حتماَ بگو که علقمه چشم انتظار اوست
حتماَ بگو که مادرم آنجا کنار اوست
ای شده محرم به ولای ولی
فاطمۀ دوّم بیت علی
اختر تابندۀ برج ادب
شیر زن خیل زنان عرب
امّ بنین امّ ادب امّ نور
چشم بد از قدر و جلال تو دور
اختر تابندۀ برج شرف
همسر ارزندۀ شاه نجف
یار علی مادر صدق و صفا
مرّوج مکتب عشق و وفا
باغ گل یاس، سلامٌ علیک
مادر عبّاس، سلامٌ علیک
فخر تمام شهدا کیست تو
شیر زن شیر خدا کیست تو
معرفتت زبانزد عالم است
هر چه بگویند به وصفت کم است
مقاوم و صابر و آزاده ای
چار پسر بهر علی زاده ای
چار پسر نه، چار قرص قمر
چار ستاره چار نور بصر
ای به علی پس از وفات بتول
همچو خدیجه در سرای رسول
درود بر سه سرو بستان تو
بر گل عبّاسی دامان تو
تو گفته ای، ای گل باغ عفاف
با پسر فاطمه شام زفاف
کی همه جا چشم و چراغ همه
منم کنیز مادرت فاطمه
همدم نور احدی فاطمه
عروس بنت اسدی فاطمه
تو بانوی بیت ولی گشته ای
دور حسین ابن علی گشته ای
تا که در آن بیت مقرّب شدی
از دل و جان عاشق زینب شدی
به پاس اخلاق ز گل بهترت
خواند بهین دخت علی، مادرت
حق بتو یک بهشت احساس داد
دسته گلی بنام عبّاس داد
دید چو بر عشق ادب قائمت
داد خدا ماه بنی هاشمت
حق به تو در بیت ولا راه داد
تا بتو سه ستاره یک ماه داد
ماه تو از ماه فلک خوبتر
پیش علی از همه محبوب تر
ستارگانت همه خورشید نور
چشم بد از جمالشان باد دور
سزد که ناموس خدا خوانمت
مادر کلّ شهدا خوانمت
در بغلت بود گل یاس تو
یعنی قندانۀ عبّاس تو
بود چو خورشید رخش منجلی
خواستی دهی به دست علی
مشام تو شنید بوی حسین
چشم تو افتاده به روی حسین
فدایی خون خدا خواندیش
دور سر حسین گرداندیش
ای ادب از تو ادب آموخته
به پای مصباح هدی سوخته
دلم گرفته ذکر امّن یجیب
زیارت مدینه ام کن نصیب
که گریم از برای تو در بقیع
به یاد گریه های تو در بقیع
بقیع از اشک تو آید به جوش
صدای گریۀ تو آید بگوش
کرده به داغ چار فرزند صبر
کشیده ای چهار تصویر قبر
اشک مصیبت ز بصر ریختی
به یادشان خون جگر ریختی
چشم تو از بسکه فراوان گریست
به گریۀ تو چشم مروان گریست
تو نالۀ وا ولدا می زدی
اهل مدینه را صدا می زدی
بدین سخن فکند آهت طنین
که کس نگوید به من امّ البنین
منکه دگر امّ بنین نیستم
مادر چار نازنین نیستم
چار گلم ز تیغ پرپر شدند
چار مهم به خون شناور شدند
امّ بنین باغ گل یاس داشت
دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت
ای ثمر دل گل احساس من
ساقی اهلبیت عبّاس من
شنیده ام دست تو از تن زدند
به فرق تو عمود آهن زدند
شنیده ام تا که تو رفتی ز دست
پشت حسین ابن علی هم شکست
شنیده ام که جای من فاطمه
به دیدنت آمده در علقمه
شنیده ام شعله به خشمت زدند
شنیده ام تیر به خشمت زدند
شنیده ام سکینه بی تاب بود
جام به کف منتظر آب بود
شنیده ام که دشمنان صف زدند
کنار جسم بی سرت کف زدند
شنیده ام که شد ز شمشیر تیز
پیکر تو چو برگ گل ریز ریز
گریه کنم روز و شب ای نور عین
بهر تو نه بلکه برای حسین
تو در مدینه مادری داشتی
مادر خونین جگری داشتی
اگر که پاره پاره شد پیکرت
بود به دامان برادر سرت
حسین فاطمه برادر نداشت
کشته شد و مثل تو مادر نداشت
تو را فراق اشجع النّاس کشت
داغ حسین و داغ عبّاس کشت
جز غم و اندوه و فغانت نبود
حیف که آن چار جوانت نبود
تا که بگریند برایت همه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
سلام بر اشک تو یا فاطمه
جزای تو اجر تو با فاطمه
گریه تو به جز عبادت نبود
وفات تو کم از شهادت نبود
داغ تو یک شرارۀ نار بود
برای اهلبیت دشوار بود
مدینه در وفات امّ البنین
ناله اش افکند به گردون طنین
ز ناله و سوز پر آوازه شد
دوباره داغ فاطمه تازه شد
سلام «میثم» به گل یاس تو
به دست و چشم و سر عبّاس تو
آغشته با نسیم تو در گفتن آمده
پیك سپیده با خبری روشن آمده
رنگین به خون منتشرت با نسیم صبح
بوی " چهار گمشده پیراهن " آمده
تا از كدام بادیه ، غلطان به خون خویش
بوی "چهار شیر شهید" من آمده
طوفان به داغ كیست كه چونان زنی عرب
صورت خراش داده و در شیون آمده ؟
در شیشه مشت خاك بدل می شود به خون
گریان رسول ، آینه بر دامن آمده
بر نیزه چون طلایه خونین كاروان
آنك ز گرد راه سری بی تن آمده
ای خیل اشك و آه سواد سپاه تو
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
تا چون تو را زمانه به ماتم قرین كند
داغی چنان رساند كه غربت نشین كند
در غربت مدینه بدل میشود به خون
خاكی كه نقش مهر تو، داغ جبین كند
از ناله های گرم تو نای زمان پرست
تا خود چها كه این نفس آتشین كند
بی شك به چله با تو نشسته ست آسمان
تا گریه پا به پای تو یك اربعین كند
دود از خیام سوخته برخاست ، نوحه كن
چندان كه تیره آه تو روی زمین كند
كوه از كمر شكست ، مگر یكدم اقتدا
با شانه صبوری "ام البنین" كند
بر آن سرم كه "فاطمه" را همرهی كنم
با روضه خوان داغ تو قالب تهی كنم
با "فاطمه" مخواه برابر صدا كنند
نام مرا مباد كه مادر صدا كنند
با كودكان خویش سپردم مرا مباد
همنام "یادگار پیمبر" صدا كنند
میخواستم "حسین و حسن" را به خانه ات
باری امام! "سید و سرور" صدا كنند
می گریم از تداعی عصری كه خیمه ها
"عباس" را به گریه ، مكرر صدا كنند
شاید به دیدن زره چاك چاك او
شیر مرا "شقایق پرپر" صدا كنند
"زهرا" اگر تو را پسر خویش خوانده اند
نشگفت اگر "حسین" برادر صداكنند
با كاروان خیمه گیان حسین - اسیر-
نالید و گفت: "بند دلم پاره شد بشیر!"
پیكی سوار مركب خون و خطر رسید
راوی به گریه گفت:" كه آنك خبر رسید"
خون در دلم نشسته از آن ساعتی كه سر
با كاروان نیزه بدنبال سر، رسید
راوی به گریه گفت:" سر شیرخواره نیز
همپای میر قافله از این سفر رسید"
پلكی دویده ام به تماشای روی ماه
پلكی دگر به نیزه سری از "قمر" رسید
همراهی ام به نوحه زمین و زمان كند
تا بر دلم چها كه ازین رهگذر رسید
باغ از تناوران بلندی تهی شده ست
زخم ،اینچنین مگر ز كدامین تبر رسید؟
بیتی اگر ز مثنوی آه بر لب ست
در دل مرا قصیدۀ اندوه زینب ست
چون دانه ها ی اشك ، به تصریح بر زمین
میریخت دانه دانه تسبیح بر زمین
سجاده با تو آینه ای بود روی رف
افتاده از كنار مفاتیح بر زمین
در خود هزار تكه ، در آیینگی ولی
یك آسمان اشارت و تلمیح بر زمین
گر آفتاب نیست پس این نور ناب چیست
گرد تو از نماز مصابیح بر زمین؟
آهت چنان كه ذكر تلاوت در آسمان
اشكت چنان كه شور تواشیح بر زمین
آیات روشن تو لگد كوب اسبهاست
یك عصر شرحه شرحه به تشریح بر زمین
از تل زینبیه به گودال قتلگاه
همراه من به هروله طفلان اشك و آه ...
از خیمه های تشنه ، علمدار تشنه تر
سقا لب فرات و لب یار تشنه تر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
"عباس" تشنه من و اینبار تشنه تر
قامت به یا د قد تو بسته ست اگر بر آب
افتاده عكس سرو و سپیدار ، تشنه تر
مستی تویی كه ساغر دریا هر آنقدر
از جرعه های كام تو سرشار، تشنه تر
یكسوی دشت قافله در موج انتظار
یكسو نگاه قافله سالار، تشنه تر
تیر سه شعبه گفت:" از آغاز، جای مشك
بودم برآن دو دیده خونبار، تشنه تر" !
راوی نشست و قصه دست بریده كرد
با من حكایت تو به آب دو دیده كرد
ای بازوی بریده "ماه" غریب تو
بیتی دو، از قصیده آه غریب تو
پیوند خورده بود نگاه سری غریب
بالای نیزه ها به نگاه غریب تو
گل كرده بود از پسرانت چهار "سر"
بر نیزه ، چون چهار گواه غریب تو
چشمت به گریه گفت:" كه عباس من ، حسین!
سقای خیمه های سپاه غریب تو"
باری ، چهار شیر من احرام بسته اند
تا حج خون كنند به راه غریب تو
در شام گیسوان تو پنهان ، حسین من!
خورشید خونچكان پگاه غریب تو
در نای من دمد به تسلا مگر "علی"
اصبحت بالمراثی كانت بنون لی..
از حال روزگار خبر میرسد به من
باری ، خبر به حال دگر میرسد به من
از داغ ها هر آنچه بجویی سترگ تر
داغ سترگ چار پسر میرسد به من
چشمی به روزگار ندارم ، ولی دریغ
از دست او "دو دیده تر" میرسد به من
خشكیده خون بازوی "عباس" روی آن
وقتی به یادگار، سپر میرسد به من
زان حج ناتمام ، طواف سر"حسین"
یا استلام دست "قمر" می رسد به من؟
خورشید روی نیزه به زینب رسیده بود
مهتاب روی نیزه اگر می رسد به من
ابری برآمد و خبر از كاروان رسید
راوی به گریه پیشتر از كاروان رسید
باری شنیده ام كه به جز تازیانه ها
دستی نخورد بهرتسلا به شانه ها
بر نیزه ها سوار ، سر یكه تازها
سم كوب اسبها تن پاك یگانه ها
آنك ببین چگونه برآورده دود آه
آتش زخیمه ها ، به زبان زبانه ها !
گودال قتلگاه و سنان ها و سنگ ها
سرها و سینه ها و جبین ها و شانه ها
صحرا و موج موج نفیر از كرانه ها
دریای آه و اتش و خون در میانه ها
راوی برایم از تو نگفت و هرآنچه گفت
تنها به گریه داشت نشان از نشانه ها
ای خیمه عزای حسینی سرای تو
گریان مدینه با تو و گریان برای تو
ای غربت مدینه به شام تو ، نوحه خوان
عالم ز ناله های مدام تو نوحه خوان
شبهای بی شماری از ین دست ، اختران
بر زخم های "ماه تمام" تو نوحه خوان
ای چاوشان قافله غربت حسین
در لحظه وداع و سلا م تو ، نوحه خوان
عرش خدا ، نظاره كن ! آنك به قتلگاه
بر پیكر غریب امام تو نوحه خوان
راوی رسید و نوحه كنان گفت :"جان آب
برخیل تشنگان خیام تو نوحه خوان"
در من هزار حنجره روزی هزار با ر
اینگونه با شنیدن نام تو نوحه خوان
در ماتم حسین تو همدوش فاطمه
گرید بقیع با تو در آغوش فاطمه