وجب اندر وجب خیر است و خیرات
به ایام دگر دارد مباهات
چنان رحمت کند در او تلاطم
که عصیان می نماید دست وپا گم
کجائید ای گنه کاران بیائید
بیائید معصیت کاران بیائید
خدا را چون خدا جویان بیدار
بخوانید با دو چشمان گهر بار
مه خود سازی و راز و نیاز است
در رحمت به روی خلق باز است
سحر خیزان روشن دل در این ماه
ره صد ساله پیمودند به یک آه
در این مه سالکان بر حق رسیدند
بگوش جان زپیک حق شنیدند
به روز اولش ماهی درخشید
که هستی را حیات تازه بخشید
نهال پر بر طوبی ثمر داد
علی ابن الحسین(ع)را حق پسر داد
چه فرزندی چه دلبندی چه پوری
چه خورشید درخشانی چه نوری
سرا پا نور رب العالمین است
فروغ چشم زین العابدین (ع)است
ز رخسارش به گردون نور خیزد
به پایش آسمان اختر بریزد
مدینه رشک فردوس برین شد
تجلیگاه این نور مبین شد
بود این گوهر یکدانه باقر(ع)
که او را در مدینه نیست زائر
مدینه ای مدینه ای مدینه
زنم سنگ تمنایت به سینه
بگو با سید سجاد (ع) امشب
ترابی دارد این اوراد برلب
ز احسان عیدی ما را عطا کن
نصیب ما بقیع و کربلا کن
این است که دو فاطمه را نور دو عین است
پور دو علی باشد و نجل حسنین است
این گوهر یکدانه ی دریای عقول است
در مکتب دین دوستیش اصل اصول است
ماه دو علی مهر دل آرای رسول است
فرزند حسین است و عزیز دو بتول است
مولای همه عبد خداوند مقام است
تا حشر امام است امام است امام است
این محور دین اختر تابنده ی علم است
در قلب زمان نور فزاینده ی علم است
آرنده ی علم است و نماینده ی علم است
گوینده ی علم است و شکافنده علم است
در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش
پیغمبر اسلام فرستاده سلامش
دشمن به عداوت خجل از کثرت خیرش
فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش
جبریل امین گم شده در وادی سیرش
شیرینی جان قصه شیرین عُزیرش
علم همه یک قطره ز دریای کمالش
دیوانه شود عقل به توصیف جمالش
ای گوهر شش بحر و یم هفت دُرِ ناب
ای سائل انوار رخت مهر جهانتاب
بی مهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب
خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب
فرزند پیمبر پدر هفت امامی
هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی
انوار دل از روی نکوتر ز مه تو
جن و بشر و خیل ملائک سپه تو
جان همه خوبان جهان خاک ره تو
شد باعث بینائی جابر نگه تو
ما را ز گنه نیست به جز روی سیاهی
ای چشم خداوند، کرم کن به نگاهی
از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه
چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه
ای شمع دل پنج امین و دو امینه
ما غرق به دریای گناه و تو سفینه
غرقیم ولی چشم یه احسان تو داریم
با دست تهی دست به دامان تو داریم
مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را
حب تو صفا داده بقیع دل ما را
وصف تو همی شور دهد محفل ما را
این گونه سرشتند از اول گل ما را
تا حشر گـُل مهر تو روید ز گـِل ما
آوای تو پیوسته برآید ز دل ما
تو کعبه ای و کعبه گرفتار بقیعت
پیوسته ملک سائل زوّار بقیعت
جان و دل ما شمع شب تار بقیعت
تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت
این درد فراقی که به جان است دوا کن
بر ما زره لطف گذر نامه عطا کن
ای بوسه گه یوسف زهرا دهن تو
نقل دهن ما همه نَقل سخن تو
جان همه قربان تو و جان و تن تو
صد شکر که میثم شده مرغ چمن تو
غیر از گل مهر تو به گلزار نبوید
جز مدح تو و عترت اطهار نگوید
او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست
زینب، آن فاتـح میـدان اســارت کـه هنوز
زنـده از خطبـۀ او واقعــۀ کــربوبـلاست
شیـردخـت علـی و فاطمـه و اخـت حسن
که حسین دگـر است و نفسش عاشوراست
بیست و پنج رجب از بهـر محبان علی
روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست
روز آزادی زندانــی زهــرای بتـول
روز قتل خلف حضـرت صـادق، موساست
گوییـا در دل تـاریـک سیــهچـال، هنـوز
بانـگ العفـو بلنـد از دو لب آن مـولاست
آن کـه دربـارۀ وی آمـده سـاق مرضوض
چشمها گر ز غمش خـون بفشانند رواست
روز بیسـت و ششـم مـاه رجـب داغ پـدر
بـر دل و بـر جگـر سوختـۀ شیـر خداست
بـر دل ختـم رســل داغ ابـوطالـب مانـد
آن کـه ایمـانش فـوق همـۀ ایمانهاست
بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر
عید مزمـل و مدثــر و نــور و طاهـاست
عید بعثـت کـه نبـی رخـت رسالت پوشید
به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست
عید پــرواز بشــر، عیــد نــزول قــرآن
عید نابــودی بـت، عیـد تجلای خداست
بیست و هشت رجب آغاز فراقیست بزرگ
که حسینبنعلی عازم دشت و صحراست
کـاروان پسـر فـاطمــه هنگـام سحــر
سر به کف دارد و عازم به سوی کربوبلاست
عــزم حــج دارد و در اول ره مـیبینــد
قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست
همقـدم زینـب و عبـاس و علیاکبر
پیش رویش علی و پشت سر او زهراست
گاه بـر فـرق علـیاکبـر خـود مینگــرد
گاه میگرید و چشمش به دو دست سقاست
گاه در سینـه کنـد نوک سنان را احساس
گاه بیند که بریـده سـر پـاکش ز قفاست
سر به کف داشتن و تیـر گرفتـن به جگر
سپـر سنگ شـدن حـج امـام شهـداست
«میثم!»آن تربت ششگوشه بود در بر تو
وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟
یك بقیع است و زائران بسیار
بال های فرشته ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار
یك قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده ایم انگار
از همین جا دخیل می بندیم
پشت این پنجره همین دیوار
مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن كنید دور مزار
ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر
آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا
برف ها آب شد زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا
علم را آمدی كه بشكافی
مثل كشتی به سینه ی دریا
تا ابد آسمان آبی تو
می زند سایه بر سر دنیا
تو در این صفحه های خالی دل
نقش ها می زنی به رنگ خدا
جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت
ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم
روی منبر كه درس می دادی
زیر دِیْن تو رفت نهضت علم
روز اول به اذن حضرت حق
شاهكار تو بوده خلقت علم
عقل ما قد نمی دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم
بی فروغ تو می رود از دست
همه ی اعتبار دولت علم
تا كه نور كلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گل كاری است
ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع كتاب ماه رجب
با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب
اشك های تو لحظه ی میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب
عكسی از حسن كبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب
یك مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب
در هوای خدا رهایم كن
بیشتر با خود آشنایم كن
تو كه بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوه ی خدا داری
شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری
ثمر نخل احمدی كه نسب
ز حسین و ز مجتبی داری
پسر سید البكاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری
یادگاری ز لاله های عطش
بر دلت داغ كربلا داری
تو غروب سپیده را دیدی
عمه ی قد خمیده را دیدی
همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند
دست های سیاه بر سر تو
سنگ های كبود باریدند
چشم هایی كه گریه می كردند
سیلی و تازیانه می دیدند
مردم كوچه ی یهودی ها
دور سرها مُدام رقصیدند
بی ابوالفضل كودكان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند
این همه غم كه بر سرت آمد
كودكی تو را رقم می زد
دلى نباشد كه نیست شادان
مرا ز شوق است نواى شادى
چنان كه بر شاخ هزار دستان
ترانه خیزد ز تار و پودم
قصیده ریزم ز جوهر جان
به هر كه بینم چو ناى مطرب
بود خوش آوا بود عزل خوان
موالیان را بشارت این روز
معاندان را عذاب نیران
به یمن میلاد و زاد روزش
نواى شادى رسد به كیوان
به مدح پنجم ولىِ مطلق
من این قصیدت برم به پایان
نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام
مهر فرزندان او مانند جان در سینه ها
نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام
ای سلاطین را به سوی آستانت التجا
وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام
باقر آل محمد نجل زین العابدین
جد و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام
رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب
ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام
جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود
بود از دریای علمت قطره ای او را به جام
سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن
تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام
گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع
چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام
این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت
راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام
می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت
آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام
نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال
گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام
شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود
جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام
چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم
شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام
با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید
یافت زخم سینه ی آل محمد التیام
تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت
بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام
از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر
وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام
در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند
وصف تو حُسن شروع و مدح تو حُسن ختام
اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم
من امام ابن امام ابن امام متقینم
روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم
وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم
باقر العلم نبیم نور چشمان علیم
حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم
باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را
باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را
شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را
نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را
از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم
از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم
چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم
نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین زبویم
چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم
خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم
اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست
شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست
هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم
هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم
هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم
هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم
باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم
عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایم