حضرت زهرا(س)
هرگز ندیده است کسی مادر این چنین
یک بستری چنین و شکسته پر این چنین
شهر مدینه هیچ کسی را چنین نزد
جز تو نداشت شاخۀ نیلوفر این چنین
مُزد رسالتِ پدرت دست کوچه بود
اُجرت کسی نداد به پیغمبر این چنین
از جای جای پیرهنت تکه ای کم است
شاید گرفته است به میخ در این چنین
حالا نفس نفس زدنت کُند تر شده
دارد شکستگی تو درد سر این چنین
چندین شب است دست تو بالا نیامده
شانه نخورده است موی دختر این چنین
معلوم می شود تو مداوا نمی شوی
زانو بغل گرفته اگر حیدر این چنین
حضرت زهرا(س)
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
همه جز چند نفر بندۀ شیطان شده اند
میخِ در هم به علی قصد خیانت دارد
دود از چادر زهرا به ثریا رفته
آسمان باز از این خاک شکایت دارد
فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد
شیعۀ شیر خدا غیرت و همت دارد
این که این گونه تن فاطمه را لرزانده
عقده از واقعۀ عید ولایت دارد
سوخت در تا که به قنفذ برسد سهمیه ای
چه قدر خانۀ خورشید کرامت دارد
حضرت زهرا(س)-شهادت
باز هم بغض کهنۀ شعری، نکته هایی دگر به من آموخت
برد من را کجا نمی دانم، اشک را این سفر به من آموخت
کوچه در کوچه شهر غمگین شد، ضربۀ رهگذر چه سنگین شد
راز آن آسمان نیلی را، کوچه و رهگذر به من آموخت
لب فرو بست کودکی تنها از غم رنج های پنهانی
درد یک عمر خون دل ها را، پاره های جگر به من آموخت
یک نفر روی نردبان رفته، پرچم فاطمیه می کوبد
ضربه هایی که پشت هم می زد، درسی از میخ و در به من آموخت
گر چه با اشک روضۀ سقا، مادرم قطره قطره شیرم داد
گریه کردن برای زهرا را، شانه های پدر به من آموخت
واژۀ سینه زن منم بانو، سینه سرخم کبود پوشیدم
این همه سوختن که می بینی، آن در شعله ور به من آموخت
حضرت زهرا(س)
آتش فتاده است به جان در بهشت
می سوزد از شراره زبانِ در بهشت
باید اقامه کرد نمازی کبود رنگ
نیلی شده است چون که اذان در بهشت
این دود چیست می رود از خانۀ علی؟
سر بسته داده ایم نشان در بهشت
با لاله ای به سینه و نیلوفری به دست
حوریه ای فتاده میان در بهشت
این که جهنمی صفتان آتشش زنند
هرگز نمی رسید گمان در بهشت
افتاد روی پهلوی حوریه و شکست
چون بیش از این نبود توان در بهشت
حضرت زهرا(س)
رفتی اما صدای تو باقی است
دختر تو به جای تو باقی است
دور تا دور بیت الاحزانت
گریه و های های تو باقی است
رفتی اما كنار این خانه
التماس گدای تو باقی است
بین سجادۀ پر از نورت
ربّنای دعای تو باقی است
روی تابوت چوبی ات بانو
آخرین خنده های تو باقی است
روی خاكستر در خانه
تكه ای از صدای تو باقی است
رفتی اما میان كوچۀ شهر
سرخی ردّ پای تو باقی است
ازلی طینت، آفتاب الست!
تا ابد ماجرای تو باقی است
حضرت زهرا(س)
خانم شما كه سر زده از عرش نورتان
روشن شده زمین ز شعاع حضورتان
آیا مرا به خانۀ خود راه می دهی
امروز تا كنم كمكی در امورتان
تا رد شدم ز كوچه تان گریه ام گرفت
بر ماجرای سیلی و داغ عبورتان
مولا نشسته گوشه ای و زار می زند
تنها به یاد ماهی و تنگ بلورتان
ای كاش بین كوچه همان لحظه می شكست
دست كسی كه لطمه زده بر غرورتان
پیداست از تجلّیِ یاریِ مرتضی
احساستان قرینه شده با شعورتان
نامی هم از علی و محمد نمانده بود
بی شك اگر نبود وجودِ غیورتان
این اشك ها كه روی زمین غلط می خورد
حاكی بود ز رنج نگاه صبورتان
روحت بزرگ بود و دو عالم حقیر بود
گنجایشی نداشت برای ظهورتان
یادش به خیر روز غدیری كه داشتی
دیگر به سر رسیده نشاط و سرورتان
«خانم اجازه؟» حُسن ختام غزل شده
آیا كمك كنم به شما در امورتان؟
حضرت زهرا(س)
یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد
افتاد بر زمین و دوباره کشیده شد
آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد
وقتی که غنچه با گل از این باغ چیده شد
مادر که رفت پشت در خانه ایستاد
یک مرتبه صدای شکستن شنیده شد
شعله کشید از دَرِمان آتشی و بعد
این روضه های کرب و بلا آفریده شد
از این طرف که دست ید الله بسته شد
قد چو سرو مادر از آن سو خمیده شد
هنگام بردن علی از آستان در
یک قطره خون به روی عبایش چکیده شد
دستی نوشت فاطمه چندی مریض شد
اما کسی نگفت که زهرا شهیده شد
طاقت می آورید بگویم برایتان:
هنگام غسل پهلوی مادر چه دیده شد؟
بازو کبود، سینه کبود و بدن کبود
از فرط گریه چشم حسین و حسن کبود
حضرت زهرا(س)
فاطمه، فاطمۀ دورۀ پیغمبر نیست
یا نه! این فاطمه آن فاطمۀ حیدر نیست
چه سوالی ست که می پرسی؟ "علی جان خوبی؟"!
من کجا خوبم اگر حال شما بهتر نیست
غیر از این دردِ حجابی که گرفتی از من
بستری بودنت آن قدر عذاب آور نیست
فضه می گفت بیایید غذا آماده ست
زینبت گفت نمی آیم اگر مادر نیست
گریه آور شده این آمد و رفتی که مراست
وای از این خانه که دارای در دیگر نیست
حضرت زهرا(س)
عزیز من چه شده دست بر کمر داری
گذشته نیمه ای از شب هنوز بیداری؟
دوباره پیرهنت پر ز خون شده مادر
برای شستن این جامه درد سر داری
دعا نکن اجلت زودتر از من برسد
فقط بگو چه کنم تا که دست برداری
سه ماه گوشه این خانه بستری هستی
سه ماه می شود اما هنوز بیماری
اگر چه زخم تو را شسته ام ولی انگار
به باغ پیرهنت باز لاله می کاری
به یاد محسن خود باز می روی از حال
زیاد فکر نکن، مادرم نکن زاری
تن تو آب شده بی رمق شده اما
هنوز عین سپاه علی علم داری
همین که قوت قلب پدر شدی کافی ست
نیاز نیست بگیری به دوش خود باری
سه ماه می گذرد از اصابت مسمار
ولی دوباره از این زخم، خون شده جاری
حضرت زهرا(س)
خونابه های زخم تو آب وضوی من
لبخند کوچکی به لبت آرزوی من
حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم
این غصه عقده ایی شده بین گلوی من
ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر
پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من
مردم دگر جواب سلامم نمی دهند
بر باد طعنه رفته همه آبروی من
پیرم نموده ناله و اشک شبانه ات
دیگر نمانده تار سیاهی به موی من
ای ذات آب، روح طهارت، زلال من
خونابه های زخم تو آب وضوی من
حضرت زهرا(س)
به التماس نگاه یتیم های خودت
به دست های کریمانۀ دعای خودت
بیا دوباره دعا کن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟
برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
همین که دیدمت از صبح بهتری امروز
به سفره نان خودت را می آوری امروز
دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
که گفته پیر شدی یا جوانیت رفته
خدای من نکند مهربانیت رفته
تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟!
تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!
تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟!
تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!
تو را به جان حسینت نگو حلالم کن
از این غریب بخر آبرو حلالم کن
کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش
به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش
تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش
بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
همان که بست در این خانه دست حیدر را
مخواه باز ببیند شکستِ حیدر را
خدا نکرده به تابوت مرگ تن دادی؟
که دست بی کسی ام را به دست من دادی
اگر به دخترکت چند تا کفن دادی
بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
چرا که بر بدنش پیرهن نمی ماند
نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
حضرت زهرا(س)
یکبار نفس کوته و صد بار کشیده
حتماً شده این سینه به مسمار کشیده
تصویر تو مبهم شدۀ دست کسی نیست
تحلیل من این است به دیوار کشیده
از مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه
پیداست که خیلی دلت آزار کشیده
جارو مزن آن قدر، کمی فکر خودت باش
از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟
از قرمزی رخت تو پیداست که راحت
بالا نرسیده آه به اجبار کشیده
نه سال؟ همین؟ ماندن تو راه ندارد
کار تو به انگار و نه انگار کشیده
یک بار علی گفتی و صد بار علی جان
یک بار نفس کوته و صد بار کشیده
حضرت زهرا(س)
موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد
آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد
او قول داده بود فدای علی شود
در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد
زهرا خودش علی ست چرا کم بیاورد
چون کوه از مقابل آن ها تکان نخورد
با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد
طوری که آب در دل مولا تکان نخورد
مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
این بود علتش اگر از جا تکان نخورد
وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود
وقتی دوید خادمه، آقا تکان نخورد
آن ضربۀ غلاف مگر که چه کرده بود
از آن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد
حضرت زهرا(س)
قامت محراب، بی زهرا قدی رعنا نداشت
بی قنوت فاطمه، حتی نماز احیا نداشت
لیله القدری که در قرآن (وَ ما اَدراکَ) شد
مصطفی فرمود: معنایی به جز زهرا نداشت
هیجده سالش برابر گشته با شصت و سه سال
ورنه مولامان امیر المؤمنین همتا نداشت
نیروی احمد نمادش ذوالفقار حیدر است
لیک جز نیروی کوثر، نیرویی مولا نداشت
از خصوصیات او ام ابیها بودن است
این فضیلت را که دختر داشت، خود، بابا نداشت
خالقش انسیة الحوری خطابش می کند
یعنی از زهرا فرشته تر در این دنیا نداشت
بی تولّای علی کار رسالت ناتمام
بی ولای فاطمه حتی غدیر امضا نداشت
هیچکس چون فاطمه یاریِ مولایش نکرد
گر نبود، اسلام ناب مصطفی ابقا نداشت
بی ولای مرتضی عالم جهنم بود و بس
بی قیام فاطمه کرب وبلا معنا نداشت
زینب الگویی چو زهرا داشت در کار قیام
ورنه در کوفه چو مادر خطبه ای غرّا نداشت
از درون کردند پیمان را تهی اهل نفاق
گر نبودی خطبۀ زهرا، برائت جا نداشت
گرچه اقدامش فُرادا بود، کوتاهی نکرد
بی جماعت هیچکس، نهضت چو او بر پا نداشت
پرچم دین شد به آن دست شکسته سر بلند
غیر زهرا هیچ سرداری دگر مولا نداشت
روز محشر گر خدا شافع قرارش می دهد
یعنی از زهرا مقرّبتر در آن عقبا نداشت
جبرئیلش اِذن می گیرد به هنگام ورود
من نمی دانم چگونه حُرمتش اعدا نداشت
شعله را افروختند و خانه اش را سوختند
سینه بر در دوختند و چاره ای زهرا نداشت
بانوی پهلو شکسته شِکوه از دردش نکرد
زیر در ذکری بجز فریاد یا مولا نداشت
نالۀ فضّه خذینی سِرّ او را فاش ساخت
بر سر خود سایۀ مادر در آن غوغا نداشت
قلب دنيا سنگ شد وقتي كه ان در مي شكست
بايد از شرمندگي انجا زمين سر مي شكست
فاجعه تازه رقم مي خورد وقتي كوچه ديد
در كمال بهت مردم قلب حيدر مي شكست
چشم هاي ذولفقاري علي خون گريه داشت
هيبت اسطوره سردار خيبر مي شكست
ايه اي از سوره اش روي زمين افتاده بود
قامت رعنايي بانوي كوثر مي شكست
نيروي پروانه بر در كارگر واقع نشد
بال هايش شعله ور گرديد و پر پر مي شكست
در به روي شعله ها چرخيد و تا پهلو رسيد
از تلاقيِ در و ديوار مادر مي شكست
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد...
مرثیه حضرت زهرا (ْس)
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
**
با اشک دلیل اشک مهتاب شدی
هر نیمه ی شب همین که بیتاب شدی
از بس که غذا نمیخوری مادر من
در عرض سه ماه این همه آب شدی
**
ای کاش که درد سینه غوغا نکند
خیلی نفست فاصله پیدا نکند
پهلوی تو را همین که دیدم گفتم
این زخم خدا کند دهن وا نکند
**
امروز یکی دو رنج مبهم داریم
از چیست که ناخواسته ماتم داریم
در بقچه روبرویمان دقت کن
من فکر کنم که یک کفن کم داریم
**
بیتاب حسین آمده تابش بدهی
انگار بنا نیست جوابش بدهی
اصلاً تو خودت بگو دلت می آید
او تشنه شود نباشی آبش بدهی
علی زمانیان
حضرت زهرا(س)
دستِ اسلام را چرا بستید!؟
فاتح بدر و خندق است این مرد
یادتان رفته درب خیبر را
با همین دست ها شكست این مرد
یادتان رفته در حنین و احد
ذوالفقار گره گشایی داشت
یادتان رفته تا همین دیروز
در مدینه برو بیایی داشت
شرم تان باد! ناجوانمردان
نكشیدش چنین غریبانه
اسدالغالب است، می جنگد
پنجه در پنجه، مرد و مردانه
یادتان رفته از لبِ تیغش
جایِ خون، رأفت و كرم می ریخت
یادتان رفته بی زره، تنها
لشگری را علی به هم می ریخت
یادتان رفته ذوالفقارش را
ماجراهای فنِ دستش را
مَرحبُ و عَمروَد دو نیم شدند
یادتان رفته ضربِ شصتش را
یادتان رفته آن رشادت ها
مرد میدان غزوه ها می شد
تا شماها فرار می كردید
سپر جان مصطفی می شد
نبریدش چنین، یدالله است
كفر از او سیلی عیان خورده
ای عرب های بی حیاء؛ اصلاّ
اسم حیدر به گوش تان خورده؟
نور توحید را نمی بینید!؟
كور دل هایِ باطن آلوده
وا كنید این طناب ها را زود
او برای خودش كسی بوده
تیره بختان ز فیض محرومید
در صف دشمن ولی هستید
رفته از یادتان كه مدیونِ
دست پُر پینه ی علی هستید
چاه های مدینه می دانند
كه كمر قصدِ كشتنش بستید
آبروی تمام عالم را
ریسمان دور گردنش بستید
حرمتش را نگه نمی دارید!؟
روی دوشش عبا بیندازید
او غرورش شكسته نامردان
از سرش تیغ را بیندازید
پا برهنه به مسجدش نبرید
او خودش خاكیِ خدایی هست
نیمی از كینه را نگه دارید
چون كه گودال كربلایی هست
كربلا باز فرصت خوبی است
عقده هاتان به كار می آیند
سرِ بر نیزه رفتن پسرش
همه با هم كنار می آیند
حضرت زهرا(س)
آسمان را پشت در روی زمین انداختند
ریسمان بر گردن سلطان دین انداختند
بغض ها را جمع کردند اهل کین در یک هجوم
شعله بر بیت امیر المومنین انداختند
رشتۀ حبل المتین را پاره کردند ای دریغ
پنجه بر بال و پر روح الامین انداختند
چارده کرب و بلا را پشت این دیوار و در
طرح کردند و لگد بر یک جنین انداختند
عصمت الله از نفس افتاد امّا باز گفت:
یا رسول الله عصمت را نگین انداختند
شاخۀ طوبی جدا و غنچۀ طاها جدا
در مدینه نالۀ فضّه خذین انداختند
چهرۀ نَمرود و فرعون از بدیشان شد سپید
نامۀ خود را بدست ظالمین انداختند
گفت: پشت در شنیدم چون صدای استخوان
حکم دادم؛ درب را با ضربِ کین انداختند
خویش را بر مسند قرآن نشاندند، از مقام ...
از امام اولین تا آخرین انداختند
دست از رأی امیر المؤمنین برداشتند
بیعت خود را به دست مشرکین انداختند
با معطّل کردن احکام دین، اهل نفاق
وقفه ها در کار ختم المرسلین انداختند
احتجاج فاطمی را کذب خواندند از جفا
شکّ و تردید و خطا در کار دین انداختند
***
طاقتِ طوفانِ سیلی را ندارد برگ گُل
بی هوا یاس علی را در کمین انداختند
از دو سو، همچون کمان، دستش به سیلی شد بلند
بر زمینِ کوچه گل را با جبین انداختند
بازوی انسیة الحوری هدف شد ناگهان
با همه قدرت غلافی آتشین انداختند
معجرِ پاره، مدد بر چادر خاکی نکرد
این چنین بر رو حجابِ آستین انداختند
حضرت زهرا(س)
کیست آن نور که شد آینه گردان، ماهش
یازده صورت منظوم خدا همراهش
سوره ای بود که از سوی خدا نازل شد
آسمان گم شده در نقطه ی بسم ا... اش
محکماتی ست بر آیات خدا تشبیهش
عادیاتی ست که شد فتح و ظفر اشباهش
علی آن دَهر و دُخان واقعه ی هورایی
هدیه ای بود به زهرا و رسول ا... اش
با ترک خوردگی کعبه مُعیّن گردید
که خداوند از اوّل شده خاطر خواهش
حَبّذا خانه که شد حضرت زهرا جانش
حَبّذا خانه که شد ساقی کوثر شاهش
شرح «یوفونَ...»و تفسیر «کِسا» در شأنش
سوره ی کوثر و آیاتِ کم و کوتاهش
غربت فاطمه از چادر خاکی پیداست
لرزه افتاده چنان عرش خدا از آهش
فاطمه بغض علی بود و شکست اندر چاه
فاطمه جان علی بود و دل آگاهش
یک نفر مانده که تفسیر کند دردش را
یک نفر مانده که سر باز کند از چاهش
حضرت زهرا(س)
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس، ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می شود
راهی شب های دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
حضرت زهرا(س)
تا تیر غمت قلب مرا کرده نشانه
آتش کشد از هر نفسم بی تو زبانه
بردار سر از خاک غم ای ماه یگانه
اطفال تو بیدار نشستند به خانه
گویند پدر، مادر ما آمده یا نه
تنها نه ز داغ تو همین بال و پرم سوخت
آن گونه زدم ناله که پا تا به سرم سوخت
خورشید صفت ماه ز آه سحرم سوخت
تنها نه سراپای وجودم جگرم سوخت
از بس که کشیدم ز جگر ناله شبانه
بی همدمم و همدم شام و سحرم رفت
زهرای جوان همسر نیکو سیرم رفت
از دل نرود گر چه ز پیش نظرم رفت
رکن دگرم همره رکن دگرم رفت
ای کاش روانم شود از جسم روانه
ای خاک چه شد همدم رنج و محن من
کو مادر دلسوز حسین و حسن من
کو هم سخن زینب شیرین سخن من
عالم همه جا آمده بیت الحزن من
تا گشته نهان زیر گِل آن ماه یگانه
یک عمر به هر مهلکه من پای نهادم
چون رعد خروشیدم و چون کوه ستادم
یک لحظه به آن مهلکه ها پشت ندادم
اما به غم مرگ تو از پای فتادم
از پای درانداخت مرا بی تو زمانه
با یاد تو بر شرح غمم خاتمه ای نیست
در هجر تو گر جان بدهم واهمه ای نیست
مرگ است حیاتی که در آن فاطمه ای نیست
خاموشم و بعد از تو مرا زمزمه ای نیست
زندان سیاهم شده بی روی تو خانه
برخیز و بیافکن به سوی ما نظری را
با ما به سرآور شب تاری، سحری را
بین دختر بی مادر خونین جگری را
چون می گذرد جوجه ی بی بال و پری را
گر مادر او باز نگردد سوی لانه
حضرت زهرا(س)
در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
که در قبیله ی تو زره پروری رسم است
حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم
شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است
سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو
در این حسینیه ها پای هر دری رسم است
شبیه گریه ی تو گریه های مادرها
ز داغ کوچه فقط زیر روسری رسم است
ز چشم زخمی خود کار می کشی بانو
حسین و گریه بر او روز آخری رسم است
مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی
گریز روضه زدن جای دیگری رسم است
شکست پهلوی مردی میان یک گودال
که سهم بردنِ از ارث مادری رسم است
حضرت زهرا(س)
شب گریه های غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد
امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد
طفلان تشنه، هروله در اشک می کنند
ایام تشنه کامی مادر تمام شد
آن شب حسن شکست که آرام تر! حسین
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد
تا صبح با تو اُستن حنانه ضجه زد
محراب خون گریست كه منبر تمام شد
زاینده است چشمه ی زهرایی رسول
باور مكن که سوره ی کوثر تمام شد
باور مكن كه فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسه ی حیدر تمام شد
زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعه ی کربلا نبود...